عشق نامه سعدی – ۱۷


ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم!


2 پاسخ به “عشق نامه سعدی – ۱۷”

  1. دیر آمدی‌ای نگار سرمست

    زودت ندهیم دامن از دست

    بر آتش عشقت آب تدبیر

    چندان که زدیم بازننشست

    از روی تو سر نمی‌توان تافت

    وز روی تو در نمی‌توان بست

    از پیش تو راه رفتنم نیست

    چون ماهی اوفتاده در شست

    سودای لب شکردهانان

    بس توبه صالحان که بشکست

    ای سرو بلند بوستانی

    در پیش درخت قامتت پست

    بیچاره کسی که از تو ببرید

    آسوده تنی که با تو پیوست

    چشمت به کرشمه خون من ریخت

    وز قتل خطا چه غم خورد مست

    سعدی ز کمند خوبرویان

    تا جان داری نمی‌توان جست

    ور سر ننهی در آستانش

    دیگر چه کنی دری دگر هست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *