نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل، سر دست برفشانی
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم، بر آب زندگانی
برچسب: عاشقانه های سعدی
عشق نامه سعدی – ۵۳
به خنده گفت که «سعدی» از این سخن بگریز
کجا روم که به زندان عشق دربندم
غزل۳۷۷
(سیمینساق » سعدی شیرازی » دیوان » غزلیات » غزل۳۷۷)
عشق نامه سعدی – ۵۲
یک روز به اتفاق صحرا من و تو
از شهر برون شویم تنها من و تو
دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟
آنوقت که کس نباشد الا من و تو
عشق نامه سعدی – ۳۷
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم
که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم..
عشق نامه سعدی – ۳۵
عشق نامه سعدی – ۳۲
آن که برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خریــــد!
عشق نامه سعدی – ۳۱
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یکدم از تو نظر برنمیتوان انداخت؟
عشق نامه سعدی – ۳۰
“من در همه قولها فصیحـم”
“در وصف شمایل تو آخرس”
عشق نامه سعدی – ۲۹
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
–
سعدیا گر بوسه بر دستش نمییاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
عشق نامه سعدی – ۲۸
من خود آن بخت ندارم که به تو پیوندم
نه تو آن لطف نداری که به من بازآیی