برچسب: عاشقانه های سعدی

  • عشق نامه سعدی – ۱۶

    حیف است سخت گفتن با هر گس از آن لب   #   دشنام به من بده، که درودت بفرستم دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت:   #   این بت نه عجب باشد اگر من بپرسم بند همه غم های جهان بر دل من بود   # دربند تو افتادم و از جمله بترسم […]

  • عشق نامه سعدی – ۱۵

    به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم نخواند بر گلِ رویت، چه جای بلبلِ باغ ؟ سعدی.

  • عشق نامه سعدی – ۱4

    همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

  • عشق نامه سعدی – 8

    دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

  • عشق نامه سعدی – 7

    دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام  و  درت دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت کب […]

  • عشق نامه سعدی – ۳

    به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست غزلیات، شیخ اجل، سعدی

  • عشق نامه سعدی – 5

    پیش کسی رو که طلبکار تست ناز بر آن کن که خریدار تست گلستان، ص142

  • عشُاق نامه سعدی – ۲

    « به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست» غزلیات؛ سعدی

  • عشق نامه سعدی – ۱

    «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی؟» «شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن! تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی» من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی […]