برچسب: هزلیات سعدی

  • هزل نامه سعدی – ۴

    ز چشم مست امّید خواب می بینم تو خوش بخفت، که ما را قرار خفتن نیست بدیدن از تو قناعت نمی توانم کــــــرد حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیســـت _هزلیات، ص290

  • هزل نامه سعدی – 3

    آن شنیدی که در بلاد شمال بود مردی بخیل صاحب مال دختری زشت روی و بدخو داشت کز همه چیز جامه نیکو داشت زشت باشد دبیقی و دیبا که بود بر عروس نا زیبا با جوانی چو لعبت سیمین عقد بستش به مبلغی کابین شب خلوت که وقت عشرت بود غرق عود کرد و مشک […]

  • هزل نامه سعدی – 1

    مرکب از  بهر  راحتی  باشد               بنده  از اسب خویش  در  رنجست گوشت قطعا بر استخوانش نیست      راست خواهی چو اسب شطرنجست گلستان، شیخ شیرین سخن، سعدی، ص291