درود.
دوستان علاقه مند می توانند با استفاده از فرم زیر، اشعاری را که از حکیم سعدی شیرازی، شیخ سخن، خاطر دارند را به یادگار بگذارند..
با سپاس
درود.
دوستان علاقه مند می توانند با استفاده از فرم زیر، اشعاری را که از حکیم سعدی شیرازی، شیخ سخن، خاطر دارند را به یادگار بگذارند..
با سپاس
13 پاسخ به “گزیده اشعار مشهور سعدی”
«یک شب تأمل ایام گذشته میکردن و بر عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچۀ دل را به الماس آب دیده میسفتم و این ابیات مناسب حال خود میگفتم:
هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و درخوابی
مگر این پنج روزه دریایی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و باز نساخت…
گفته بودم چون بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم؟ غم از دل برود چون تو بیایی
نمی دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
*
دلم از کار این جهان بگرفت
راست خواهی دلم ز جان بگرفت
*
به جای سخن گر به تو جان فرستم
چنان دان که زیره به کرمان فرستم
*
بسی نماند ز اشعار عاشقانۀ تو
که شاه بیت سخن ها شود فسانۀ تو
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
در این مدت که ما را وقت خوش بود
زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتم
حوالت با حدا کردیم و رفتیم
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن
چو بلبل در فراق گل از این اندیشه خاموشم
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
برِ آن جوهری بردن چنین شعر آن چنان باشد
که دست افزار جولاهان بَرِ زرگر فرستادن
ضَمیرت جام جمشید است و دروی نوش جان
بَرِ او جرعه ای نتوان از این ساغر فرستادن
پرورسوی فردوس باغی را نشاید میوه آوردن
سوی طاوس زاغی را نشاید بر فرستادن
بَرِ جمع ملک نتوان به شب قندیل برکردن
سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن
اگر از سیم و زر باشد ور از دُر و گهر باشد
به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن
زباغ طبع بی بارم از غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
تو کشور گیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن…
ورم به لطف ندارد عجب ،که چون سعدی
غلام سعد ابوبکر سعد زنگی نیست
این منتی بر اهل زمین بود زآسمان
وین رحمت خدای جهان بود بر جهان
تاگردنان روی زمین منزجر شدند
گردن نهاده بر خط فرمان ایلخان
اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی به خوزستان
مرا قبول شما نام در جهان گسترد
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان
به روز همایون و سال سعید
به تاریخ فرخ میان دو عید
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پر دّر شد این نامبردار گنج
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایّام به هر کسی…
تمتّع بهر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی توشتهای یافتم
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد
توّلای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطر از شم و روم
به دل گفتم از مصر قند آورند
سوی دوستان ارمغانی برند
دریغ آمدم زآن همه بوستان
تهی دست رفتن سوی دوستان…
اتابک محمد شه نیک بخت
خداوند تاج و خداوند تخت
جوان جوانبخت روشن ضمیر
به دولت جوان و به تدبیر پیر
جمال در نظر و شوق همچنان باقیست
گدا اگر همه عالم به او دهی گداست