که گر سعدی خاک شد او را چه غم ؟
که در زندگی خاک بوده ست هم
برچسب: سعدی
عشق نامه سعدی – ۵۳
به خنده گفت که «سعدی» از این سخن بگریز
کجا روم که به زندان عشق دربندم
غزل۳۷۷
(سیمینساق » سعدی شیرازی » دیوان » غزلیات » غزل۳۷۷)
عشق نامه سعدی – ۴۲
او سخن میگوید و دل میبرد
و او نمک میریزد و مردم کباب
عشق نامه سعدی – ۴۱
با تو بباشم به کدام آبروی؟
یا بگریزم به چه مردانگی!
عشق نامه سعدی – ۴۰
«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی»
عشق نامه سعدی – ۳۷
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم
که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم..
عشق نامه سعدی – ۳۴
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
عشق نامه سعدی – ۳۳
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
خردنامه سعدی – ۲۰
گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش
به عزت کنـی پند سعـدی بگوش
که اغلب در ایـن شیوه دارد مقال
نه در چشم و گوش و بناگوش و خال
پندنامه سعدی – ۱۵
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند