-
خردنامه سعدی – 23
که گر سعدی خاک شد او را چه غم ؟ که در زندگی خاک بوده ست هم (بوستان، بابا چهارم)
-
خردنامه سعدی – 17
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست —————————————————————————————— ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست … داروی تربیت از پیر طریقت بستان کادمی را بتر از علت نادانی […]
-
خردنامه سعدی – 16
«دل دوستان آزردن، مراد دشمنان برآوردن است.» سعدی
-
خردنامه سعدی – ۱۵
برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است. _ _گُلستان، در اخلاقِ پارسایان
-
خردنامه سعدی – ۱۴
نه چندان بخور کز دهانت برآید نه چندان که از ضعف جانت برآید یکی از حکما پسر را نهی همی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند گفت: ای پدر گرسنگی خلق را بکشد ، نشنیده ای که ظریفان گفته اند به سیری مردن به که گرسنگی بردن. گفت: اندازه نگهدار ، […]
-
خردنامه سعدی – 13
تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم تو به سیمای شخص مینگری ما در آثار صنع حیرانیم
-
خردنامه سعدی – ۳
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و […]
-
خردنامه سعدی – 2
تن آدمی شریف است ، به جان آدمیت نه همین لباس زیبا ست ، نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت ؟ خور و خواب و خشم و شهوت ، شغب است و جهل و ظلمت َحیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیت […]