-
خردنامه سعدی – 23
که گر سعدی خاک شد او را چه غم ؟ که در زندگی خاک بوده ست هم (بوستان، بابا چهارم)
-
عشق نامه سعدی – 53
به خنده گفت که «سعدی» از این سخن بگریز کجا روم که به زندان عشق دربندم غزل377 (سیمینساق » سعدی شیرازی » دیوان » غزلیات » غزل377)
-
عشق نامه سعدی – 42
او سخن میگوید و دل میبرد و او نمک میریزد و مردم کباب غزلیات27
-
عشق نامه سعدی – 41
با تو بباشم به کدام آبروی؟ یا بگریزم به چه مردانگی!
-
عشق نامه سعدی – 40
«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی»
-
عشق نامه سعدی – 37
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم.. غزلیات394
-
عشق نامه سعدی – 34
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
-
عشق نامه سعدی – 33
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
-
خردنامه سعدی – 20
گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش به عزت کنـی پند سعـدی بگوش که اغلب در ایـن شیوه دارد مقال نه در چشم و گوش و بناگوش و خال
-
پندنامه سعدی – 15
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند