-
عشق نامه سعدی – 53
به خنده گفت که «سعدی» از این سخن بگریز کجا روم که به زندان عشق دربندم غزل377 (سیمینساق » سعدی شیرازی » دیوان » غزلیات » غزل377)
-
عشق نامه سعدی – 40
«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی»
-
پندنامه سعدی – ۱4
نادان همه جا با همه کس آمیزد چون غرقه به هر چه دید دست آویزد با مردم زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
-
خردنامه سعدی – 18
هر چه نپايد دلبستگي را نشايد.
-
خردنامه سعدی – 17
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست —————————————————————————————— ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست … داروی تربیت از پیر طریقت بستان کادمی را بتر از علت نادانی […]
-
عشق نامه سعدی – 27
چه بگویم ؟ غم از دل برود چون تو بیایی
-
عشق نامه سعدی – 26
چنان در قید مهرت پای بندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم مرا هوشی نماند از عشق و گوشی که پند هوشمندان کار بندم مجال صبر تنگ آمد به یک بار حدیث عشق بر صحرا فکندم نه مجنونم که دل بردارم از دوست […]
-
عشق نامه سعدی – 25
میان باغ حرامست بی تو گردیــــــــــدن که خار با تو مرا به، که بی تو گل چیدن و گر به جام برم بی تو دست در مجلس حرام صرف بود بی تو باده نوشیـــــــدن!
-
عشق نامه سعدی – 24
من اگر نظر حرامست، بسی گناه دارم چه کنم؟ نمیتوانم که نظر نگاه دارم!
-
عشق نامه سعدی – 23
نه فراغتِ نشستن نه شکيبِ رخت بستن نه مقامِ ايستادن نه گريزگاه دارم