-
خردنامه سعدی – 8
سر گرگ باید هم اوّل برید نه چون گوسفندان مردم درید
-
عشق نامه سعدی – 11
دشمن که جفایی کند، آن شیوه اوست باری تو جفا مکن که معشوقی و دوست
-
خردنامه سعدی – 7
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت ؟
-
عشق نامه سعدی – 10
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟ از در درآمدی و من از خود به درشدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم […]
-
عشق نامه سعدی – 9
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست!
-
پندنامه سعدی – 10
ای زبر دست زیر دست آزار گرم تا کی بماند این بازار؟ به چه کار آیدت جهانداری؟ مُردنت به که مردم آزاری گلستان، ص53
-
هزل نامه سعدی – 2
دوش گفتم ز عشق توبه کنم که گه رفتن از جهان آمد توبه کردم ازین سخن، که مرا یاد آن یار دلستان آمد بر زبان نام کون او بردم کیر را آب بر دهان آمد
-
عشق نامه سعدی – 6
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل […]
-
خردنامه سعدی – 5
«عالم بیعمل همچون زنبوریست بی عسل» سعدی
-
خردنامه سعدی – 4
«هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بیگمان عیب تو نزد دگران خواهد برد» گلستان، باب دوم، در اخلاق درویشان