-
عشق نامه سعدی – 54
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که به دوستان یکدل، سر دست برفشانی نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم، بر آب زندگانی _غزل617
-
عشق نامه سعدی – 40
«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی»
-
عشق نامه سعدی – 37
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم.. غزلیات394
-
عشق نامه سعدی – 27
چه بگویم ؟ غم از دل برود چون تو بیایی
-
عشق نامه سعدی – 26
چنان در قید مهرت پای بندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم مرا هوشی نماند از عشق و گوشی که پند هوشمندان کار بندم مجال صبر تنگ آمد به یک بار حدیث عشق بر صحرا فکندم نه مجنونم که دل بردارم از دوست […]
-
عشق نامه سعدی – 25
میان باغ حرامست بی تو گردیــــــــــدن که خار با تو مرا به، که بی تو گل چیدن و گر به جام برم بی تو دست در مجلس حرام صرف بود بی تو باده نوشیـــــــدن!
-
عشق نامه سعدی – ۲۱
عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند مگر او ندیده باشد رخ پارسافریبت تو برون خبر نداری که چه میرود ز عشقت به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت تو درخت خوب منظر همه میوهای، ولیکن چه کنم به دست کوته؟ که نمیرسد به سیبت تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی […]
-
عشق نامه سعدی – 18
ای مرغ سحر عشف ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد _رساله در عقل و عشق
-
عشق نامه سعدی – ۱۷
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم!
-
عشق نامه سعدی – ۱۶
حیف است سخت گفتن با هر گس از آن لب # دشنام به من بده، که درودت بفرستم دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت: # این بت نه عجب باشد اگر من بپرسم بند همه غم های جهان بر دل من بود # دربند تو افتادم و از جمله بترسم […]