قرن ششم و هفتم هجری ، دورهی عجیبی برای سرزمین پهناور ایران است. از لحاظ تاریخی، خاک ایران در سیطرهی اسبان مغول و تاتار به یغما میرود. در شرایطی که شهرهایی چون نیشابور، ویران میشود و به فرمان مغولان بر ویرانههای آن آب انداخته میشود تا حتا اثری از جانوران هم به جای نماند، بزرگان ادبیات پارسی یک به یک شاهکارهای خود را ارایه میکنند.
تذکرهالاولیای عطار، مثنوی و دیوان شمس مولانا، غزلیات و گلستان پربار سعدی، عاشقانههای عراقی، اشعار اجتماعی سیف فرغانی و بالاخره غزلیات حافظ. هرکدام از این شاعران در جای خود و برای خود جایگاه و هوادار دارند. عرفان مولانا، بند بند وجود انسان جستجوگر را میلرزاند. اشعار سیاسی و اجتماعی سیف فرغانی در جامعهی امروز هم کاربرد دارند و غزلیات حافظ هم که در خانهی هر ایرانی وجودش لازم است.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
اما سعدی طرفدار و هوادار و عشاق سینه چاکی مثل حافظ و مولانا در میان ایرانیان نداشته و ندارد. معدود علاقهمند ادبیات کلاسیک ایران پیدا میشود که سعدی را کاملن به حافظ یا مولانا ترجیح دهد. با اینکه خواص و عوام فرهنگ منظوم ما اعتقاد دارند که «استاد سخن»، بایستهترین لقب برای مصلحالدین سعدی شیرازی است.
***
یکی از دلایل آنچه رفت، شاید به زندگی پرفراز و نشیب سعدی بازگردد. سعدی در جوانی عزم سفر کرده و تا آنجایی که میتوانسته رفته و دیده و شنیده و به خاطر سپرده. مدتی در مدرسهی معروف نظامیه بغداد شاگردی کرده، چندین بار پیاده به حج رفته و حتا چنانکه افتد و دانی گرفتار زنی بدخو و کژخلق نیز شده بود. از غرب تا لبنان امروزی و از شرق تا چین را زیر پا گذاشته بود.
حال، مردی پنجاه ساله و دنیا دیده و سرد و گرم چشیده به شیراز باز میگردد. بعد از آن همه تجربههای گوناگون، تصمیم میگیرد تا آخر عمر کنج عزلت گزیند که با نصیحت دوستی به خود می آید که «ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام؟»
پس دو رسالهی بوستان و گلستان که شامل داستانها و حکایتهای آموخته از اطراف و اکناف دنیا بود را با کلام فصیح و بلیغش نگاشت که شامل پندها و اندرزها و امثال و حکم بود. سعدی در مقام یک مصلح اجتماعی و یک سوم شخص ناظر، در اتفاقات و حوادث مختلف، پندی درخور به مخاطب ارایه میدهد و نهی و ابای زیادی میکند. اما همین سعدی غزلیات عاشقانهای مینگارد که یک «همه عمر برندارم سر از این خمار مستی»اش به تمام آن پندها و نصایح میارزد. کافیست بخوانیم که «سعدیا دور نیکنامی رفت، نوبت عاشقی است یک چندی» تا پای دل سست شود و زبان در دهان نچرخد.
حال نوبت شهرت سعدی است که خلاف خودش به سفری دور و دراز برود. ابن بطوطه، جهانگرد مراکشی در کتاب خاطرات خود از قایقرانی چینی یاد میکند که زیر لب اشعار سعدی را زمزمه میکند.
***
سعدی اکثر قالبهای شعری را امتحان کرده است، از غزل و قصیده تا رباعی و ترجیع بند. همه نوع مضمونی هم در اشعارش یافت میشود. از عاشقانههای ناب تا هزلیات. به هیچ کدام از نصایحی که خود در گلستان و بوستان آورده است عمل نمیکند. عاشقانه میگوید و مست و غزل خوان بر میگذرد که :
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است