دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت | تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت | |
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش | گر در آیینه ببینی برود دل ز برت | |
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت | کب شیرین چو بخندی برود از شکرت | |
راه آه سحر از شوق نمییارم داد | تا نباید که بشوراند خواب سحرت | |
هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را | هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت | |
بارها گفتهام این روی به هر کس منمای | تا تأمل نکند دیده هر بی بصرت | |
بازگویم نه که این صورت و معنی که تو راست | نتواند که ببیند مگر اهل نظرت | |
راه صد دشمنم از بهر تو میباید داد | تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت | |
آن چنان سخت نیاید سر من گر برود | نازنینا که پریشانی مویی ز سرت | |
غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی | زحمت خویش نمیخواهد بر رهگذرت |
سعدی – غزلیات
یک پاسخ به “عشق نامه سعدی – 7”
بیت سوم مصرع دوم
کب شیرین چو بخندی برود از شکرت
کآب شیرین صحیح است
با تشکر