-
خردنامه سعدی – ۹
هر که با دشمنان صلح می کند سر آزاد دوستان دارد. بشوی ای خردمند از آن دوست دست که با دشمنانت بود هم نشست
-
خردنامه سعدی – 8
سر گرگ باید هم اوّل برید نه چون گوسفندان مردم درید
-
عشق نامه سعدی – 11
دشمن که جفایی کند، آن شیوه اوست باری تو جفا مکن که معشوقی و دوست
-
خردنامه سعدی – 7
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت ؟
-
عشق نامه سعدی – 10
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟ از در درآمدی و من از خود به درشدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم […]
-
عشق نامه سعدی – 9
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست!
-
عشق نامه سعدی – 8
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
-
پندنامه سعدی – 10
ای زبر دست زیر دست آزار گرم تا کی بماند این بازار؟ به چه کار آیدت جهانداری؟ مُردنت به که مردم آزاری گلستان، ص53
-
عشق نامه سعدی – 7
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت کب […]
-
خردنامه سعدی – ۶
ظالم برفت و قائده زشت ازو بماند عادل برفت و نام نکو یادگار کرد گلستان، ص212 ، سعدی