نویسنده: اِنی کاظمی

  • پندنامه سعدی – ۱۳

    به نزد من آن کس نکوخواه توست که گوید: فـلان خـار در راه توست ___ بوستان،حکایت مامون با کنیزک

  • عشق نامه سعدی – 19

    بی‌ما؟ تو به سر بری همه عمر ما؟ بی‌تو گمان مبر که یک دم

  • عشق نامه سعدی – 18

    ای مرغ سحر عشف ز  پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد _رساله در عقل و عشق

  • عشق نامه سعدی – ۱۷

    ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم!

  • عشق نامه سعدی – ۱۶

    حیف است سخت گفتن با هر گس از آن لب   #   دشنام به من بده، که درودت بفرستم دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت:   #   این بت نه عجب باشد اگر من بپرسم بند همه غم های جهان بر دل من بود   # دربند تو افتادم و از جمله بترسم […]

  • پندنامه سعدی – ۱2

    رقم بر خود به نادانی کشیدی   #   که نادان را به صحبت برگزیدی طلب کردم ز دانای یکی پند      #   مرا فرمود به نادان مپیوند که گردانای دهری، خر بباشب   #   وگر نادانی، ابله تر بباشی _گلستان ص198

  • خردنامه سعدی – ۱۴

    نه چندان بخور کز دهانت برآید نه چندان که از ضعف جانت برآید یکی از حکما پسر را نهی همی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند گفت: ای پدر گرسنگی خلق را بکشد ، نشنیده ای که ظریفان گفته اند به سیری مردن به که گرسنگی بردن. گفت: اندازه نگهدار ، […]

  • عشق نامه سعدی – ۱۵

    به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم نخواند بر گلِ رویت، چه جای بلبلِ باغ ؟ سعدی.

  • خردنامه سعدی – 13

    تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم تو به سیمای شخص می‌نگری ما در آثار صنع حیرانیم

  • عشق نامه سعدی – ۱4

    همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی