-
عشق نامه سعدی – 67
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میانِ ما، ندانی که چه می رود نهانی _غزل617
-
عشق نامه سعدی – ۶۶
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را غزل7
-
پندنامه سعدی – 18
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق تا دمی چند که مانده ست غنیمت شمرند سعدی » مواعظ » غزلیات » شماره ۲۰
-
عشق نامه سعدی – 58
هر شبی با دلی و صد زاری منم و آب چشم و بیداری بنماندست آب در جگرم بس که چشمم کند گهرباری ملحقات و مفردات سعدی شماره ۲۵
-
عشق نامه سعدی – 57
بستهام از جهانیان بر دل تنگ من دری تا نکنم به هیچ کس گوشه چشم خاطری گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتری شاید اگر نظر کند محتشمی به چاکری باک مدار سعدیا گر به فدا رود سری هر که به معظمی رسد ترک دهد محقری دیوان اشعار، غزل555
-
عشق نامه سعدی – 56
حلاوتیست لب لعل آبدارش را که در حدیث نیاید چو در حدیث آید غزلیات سعدی ۲۷۶
-
عشق نامه سعدی – 55
گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی سعدی » دیوان » غزلیات » غزل۵۳۸
-
پندنامه سعدی – 17
دوست مشمار آن که در نعمت زند لاف یاری و برادر خواندگی دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی گلستان؛ باب اول
-
خردنامه سعدی – 24
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند سیمینساق » سعدی » مواعظ » غزلیات » شماره ۲۰
-
خردنامه سعدی – 23
که گر سعدی خاک شد او را چه غم ؟ که در زندگی خاک بوده ست هم (بوستان، بابا چهارم)