-
عشق نامه سعدی – ۶8
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست…
-
عشق نامه سعدی – 67
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میانِ ما، ندانی که چه می رود نهانی _غزل617
-
عشق نامه سعدی – ۶۶
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را غزل7
-
عشق نامه سعدی – 65
تا دل به مهرت داده ام، در بحر فکر افتاده ام چون در نماز استاده ام ،گویی به محرابم دری http://siminsagh.com/saadi/divan/ghazaliat/1305
-
عشق نامه سعدی – 64
گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی غزل522
-
عشق نامه سعدی – 63
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی http://siminsagh.com/saadi/divan/ghazaliat/1268
-
عشق نامه سعدی – 62
تو پرده پیش گرفتی وز اشتیاق جمالت ز پرده ها به در افتاد رازهای نهانی به آتش تو نشستیم و دود شوق بر آمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی غزل 615
-
عشق نامه سعدی – 61
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته اند من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته اند غل223
-
عشق نامه سعدی – 60
فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو؟ این همه یاد میرود،وز تو هنوز غافلم
-
عشق نامه سعدی – 59
میگفتمت که جانی، دیگر دریغم آمد گر جوهری به از جان،ممکن بود،تو آنی غزل613