-
عشق نامه سعدی – 39
دو عالم را به یکبار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد غزلیات سعدی ۲۰۵
-
عشق نامه سعدی – 38
من اول روز دانستم که این عهد که با من میکنی محکم نباشد که دانستم که هرگز سازگاری پری را با بنی آدم نباشد مکن یارا دلم مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد بیا تا جان شیرین در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد نخواهم بی تو یک دم زندگانی […]
-
عشق نامه سعدی – 37
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم.. غزلیات394
-
عشق نامه سعدی – 36
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را
-
عشق نامه سعدی – 35
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کآری هست. . . دیوان اشعار، غزل111
-
عشق نامه سعدی – 34
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
-
عشق نامه سعدی – 33
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
-
خردنامه سعدی – 20
گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش به عزت کنـی پند سعـدی بگوش که اغلب در ایـن شیوه دارد مقال نه در چشم و گوش و بناگوش و خال
-
پندنامه سعدی – 15
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
-
پندنامه سعدی – ۱4
نادان همه جا با همه کس آمیزد چون غرقه به هر چه دید دست آویزد با مردم زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد