-
عشق نامه سعدی – 37
مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم.. غزلیات394
-
عشق نامه سعدی – 36
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را
-
عشق نامه سعدی – 35
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کآری هست. . . دیوان اشعار، غزل111
-
عشق نامه سعدی – 34
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
-
عشق نامه سعدی – 33
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
-
عشق نامه سعدی – 32
آن كه برگشت و جفا كرد و به هيچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خريــــد!
-
عشق نامه سعدی – 31
چه فتنه بود كه حسن تو در جهان انداخت كه يكدم از تو نظر برنميتوان انداخت؟
-
عشق نامه سعدی – 30
“من در همه قولها فصیحـم” “در وصف شمایل تو آخرس”
-
عشق نامه سعدی – 29
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را – سعدیا گر بوسه بر دستش نمییاری نهاد […]
-
عشق نامه سعدی – 28
من خود آن بخت ندارم که به تو پیوندم نه تو آن لطف نداری که به من بازآیی